یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

یاسمین زهرا دختر ناز ما

سه ماهه شدی گلم

ماه مامان حالا دیگه خدا رو صد هزار مرتبه شکر سه ماهه شدی و کارای جدید بلدی انجام بدی مثلا از 89 روزگی آواز خوندن رو یاد گرفتی و دستات رو به هم میدی و جلو صورتت میگیری و تکون میدی و همزمان آواز میخونی . الهی دورت بگردم گلم . قبل از این هم از 38 روزگی شروع به آغون آغون کردی و آغا میگفتی . دخملم کلا زرنگه و همه چیز رو زود یاد میگیره .           آفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریـن گلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
29 خرداد 1393

جریان زردی دخترم

روز سوم باید میرفتی برای آزمایش زردی . بابا که شیفت بود من لباس تنت کردم  مامان آسیه با حسین قانع بردنت بیمارستان اونجا از کف پات خون گرفته بودن و مامان آسیه دلش کباب شده بود بعد که اومدی خونه رفتن جواب آزمایش زردی رو گرفتن گفتن 6.8 زردی داره از اونجایی که شهر ما خیلی بی در و پیکر هست و هیچ کس به فکر مردم نیست بخش اطفال بیمارستان کلا تعطیله و درش بسته هست چون دکتر اطفال ندارن و همین یکی هم که بوده رفته برای تعطیلات و کل شهرستانه و فقط دو تا دکتر عمومی که تازه فارغ التحصیل شدن و توی اتفاقات مردم رو ویزیت میکنن خلاصه دکتر عمومی گفته بود مهتابی بخرید و بچه رو 24 ساعت بذارید زیر مهتابی درمانهای خونگی رو هم شروع کنید فردا بیاریدش دوباره آز بده.بمی...
17 خرداد 1393

روزای اول تولد

سلام مامانی ببخشید که تا به امروز مطلبی اینجا برات ننوشتم چون دیگه خیلی کمتر وقت دارم .ولی توی دفتر هر روز برات مینویسم . روزای اول تولدت خیلی ریزه میزه بودی و همه به خاطر ورود تو خونه ما بودن از جمله مامان آسیه ، مادرجون ، خاله زهرا ، عسل،عمومحمد، خاله عباده هم چون کنکور داره میومد و میرفت ، عمه شهلا هم چون مهمون داره میاد و برمیگرده، بابایی هم که هفته اول عید شیفت کاریش هست و بیشتر سرکاره و فقط برای ناهار و شام و خواب میاد و صبح زود دوباره میره سرکار اما شبا خیلی نگرانت هست تا گریه کوچولو میکنی سریع میاد میپرسه که چرا گریه کرد چش شده و میگه وقتی تو گریه میکنی بیدار میشه و تا صبح خواب نمیره.  
17 خرداد 1393

خاطره زایمان طبیعی من

من از همون اول به زایمان طبیعی فکر میکردم و راجع بهش خیلی خونده بودم و از سزارین عجیب میترسیدم. تازه وارد هفته 36 شده بودم که یه روز وقتی از خواب بلند شدم دیدم شکمم عین سنگ سفت میشه مخصوصا موقعی که از سر جام بلند میشدم که راه برم سریعا سفت میشد و راه رفتن رو برام سخت میکرد ولی کاملا بدون درد بود،اون روز از قضا کمی حالت تهوع داشتم و یه سردرد خفیف هم داشتم و چون قبلا خونده بودم که این علایم خوب نیست بعد از مشورت با دوستای نی نی سایت سریع رفتم پیش دکترم و وقتی علایمم رو گفتم انگاری خانوم دکتر رو هم ترسوندم و اونم سریعا نامه بستری داد و گفت برو زایشگاه منم میام رفتم اونجا ان اس تی انجام دادن و بستری کردن و آزمایشایی که خانوم دکتر نوشته بود برای...
9 خرداد 1393
1